دلم بد جور هوای بچگیامو کرده...

ساخت وبلاگ
نمایشگاه کتاب بسیار عجیب خوشحالم کرده

یاد بچگیام افتادم

وقتایی که نمایشگاه کتاب فرهنگسرا بود و دستام پر بود از کتابای حسنی و داستانای مختلفش

هر چی گذش کتابام بیشتر شد

بعد چن سال دیگه کتاب حسنی نمیخوندم

دایرة المعارفای مختلف خریدم

کتابای مربوط به افسانه های ملل

داستانای تخیلی در مورد غولا و هیولاها خوندم

سه چهار تا دایرة المعارف خریدم و کلی تو تحقیقام کمکم کرد

یادمه کتابای افسانه های مللم یکیش مربوط به افسانه های عاشقانه بود

سه تا داستانشو خوندم

بعدش مامانم ازم گرفتش گف هر موقع دبیرستانی شدی بهت میدم بقیه شو بخونی

کلاس چهارم بودم

کتابای شش جلدی افسانه هام فقط یه جلدش کم بود

از اون روز آرزو کردم زود تر بزرگ شم تا اونو بخونم

ولی هنوزم بهم ندادتش میگه درسات زیاده

گذش

رو آوردم به شعرای نو مثه سهراب سپهری و نیما یوشیج و کارو و...

یه سری زندگینامه ها مثه ماری کوری مثه دخترم فرح

رمانای خارجی

البته اونارم از کتابخونه خاله ام قرض میکردمو

همه شم نصفه نصفه خوندم

به جز غرور تعصب بقیه اش مثه:

 دیوید کاپرفیلد یا آنا کارنینا که ماشالا چند جلدیه

قبلتراشم یادمه داستانای هانس کریستین آندرسن میخوندم

امروز همه تو کلاس زبان میگفتن یه ساعت کمه واسه نمایشگاه همه اش تو اون یه ساعت میدویدن

و همه شونم گفتن پول بیشتر بردارین بعد برین اونجا پشیمون میشین

کتاباش عالیه

بعد معلممونم چند تا کتاب معرفی کرد که بخریم و بخونیم

با چن تا رمان

مامانمم میگه تو که به درسای خودت نمیرسی برا چی میخای بری کتاب بخری

خب راستم میگه

ولی حسای الانو خیلی دوس دارم

یاد بچگیام افتادم

چه دورانی بود

شبی نبود که ما فلکه حافظ و باغ ملی نریم اونم با پای پیاده

تابستونا بستنی قیفی میگرفتیم این هوا میرفتیم فلکه حافظ میخوردیم

خونه مون خیابون سعیدی بود( برای کسایی که نمدونن شیرینی فروشیه کندو روبروش یه خیابونه اسمش سعیدیه)

زمستونا میرفتیم باغ ملی همبرگر میخوردیم

چه روزایی داشتیم

میرفتیم خونه مامانبزرگم تابستونا فرش پهن میکردیم تو حیاط دلمه میخوردیم کل خانواده با هم

بوی گلای محمدی و داوودی و جیک جیک گنجشکا رو درخت انجیر

بابابزرگم که باغچه رو آب میداد و منو خیس میکرد و مداما صدای جیغای من تو خونه میپیچید

بزرگ شدیم 

گذش

داوودیا خشک شدن

درخت انجیر رو قطع کردن

خونه رو فروختن

دیگه دلمه ای نبود حیاطی نبود

باغچه ای نبود

خونه هامون دور از هم شد

سالی یه بارم به زور همو میبینیم

هنوز مزه دلمه ها زیر دندونمه

گذش بزرگ شدیم

ولی دور شدیم

دلم بدجور هوای بچگیامو کرده

و تنهایی ادامه دارد......
ما را در سایت و تنهایی ادامه دارد... دنبال می کنید

برچسب : دلم بد جور گرفته,دلم بد جوری گرفته,دلم بد جور شکسته,دلم بد جور شکست,دلم بد جوری هواتو کرده,دلم بد جوری شکست,دلم بد جوری شکسته,دلم بد جور هواتو کرده,دلم بد جور گرفته خدا,دلم بد جوري گرفته, نویسنده : bikaroalafa بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 11:28