خاله ربابه

ساخت وبلاگ

بچه بودم

خونه مادرجون 

پنج سالم بیشتر نبود

مادر جون ی چادر گل گلی از سر پارچه چادر خودش برام دوخته بود

ته کوچه مادرجون میخورد به ی دیوار کاه گلی

پشتش خونه باغ قدیمی بود

درختای بلندی داش

اونور تر ی کوچه میخورد ولی این خونه همچنان ادامه داش

ی در کوچیک چوبی

از اونا که پشتش ی پرده اس همیشه خدا هم بازه

یادمه مادرجونم میگف چادرتو سرت کن برو از خاله ربابه تخم مرغ خونگی بگیر بگو نوه لیلام(مادرجونم)

منم میرفتم سمت همون خونه

درش باز بود

میرفتم تو بلند میگفتم خاااااله

یه خانم مهربون میگف بله

میگفتم نوه لیلام ، اومدم تخم مرغ بگیرم

میگف چه خانمی شدی

چقد شبیه مامانتی!

همینجور که تو سطل برام تخم مرغ میذاش

میگف از قدیم ندیما نوه دختری مثه دختر خونواده بوده

عصای دست مامانبزرگش بوده برای بابابزرگش ناز میکرده

همه کارای خونه دستش بوده

تو که تنها نوه دختری هستی اینجوری باش

میگفتم باشه سطلو ازش میگرفتم و می دویدم

ی بار یادمه تو خونه باغش پام رفت رو ی خار پشت خیلی ترسیدم و فرار کردم

یادمه هر سال نزدیک عید سمنو میپخت

یادمه هر سال گردو تو سمنوش تو ظرف من میفتاد

یادمه هر سال من بودم که شانس اینو داشتم که آرزوم بر آورده شه

بر اساس ی حرفی که خاله ربابه میگف هر کی تو ظرفش گردو باشه آرزوش براورده میشه

یادمه اون باغ اون خونه برام ی جور خاصی بود

یادمه با باباجون انجیر میچیدیم از درختشون بعد تو همون سطل تخم مرغا کلی انجیر میذاشتن بعد دوباره من با چادر گل گلیم میدویدم سطل رو میبردم پیش خاله

یادمه خاله روز بعدش سطل رو پر توتای درختای باغش میکرد و میاورد برامون

امروز خبر دادن خاله دیگه نیس

خاله ای که منو نصیحت میکرد دیگه رفته

حالا من سمنوی کی رو بخورم خاله جون؟

از کی تخم مرغ بگیرم؟

برای کی انجیر ببرم؟

احساس میکنم زمان زیادی داره زود میگذره

اون دختر پنج ساله الان پونزده سال وهشتاد و شش روزشه

دیگه حالم بهم میخوره از اینکه دور و بریام افتادن رو خط سراشیبی

یا میرن ، یا مریض میشن، یا عمل میشن

امروز موقع بیدار شدن از خواب با تمام وجود آرزو کردم زودتر دبیرستان تموم شه

دیگه اعصاب دیدن مردن دور و بریامو ندارم

مخصوصا اونایی که برام خاطره انگیزن مثه خاله...

هر روز داره به جمع آدمایی که براشون فاتحه میفرستم اضافه میشه

عکس و تصویر کوچه های قدیمی پر از عشق و صفا.. دیوارهای کاه گلی و عطر و بوی ...

 

 

 

پ.ن:ی چیزی تو مایه های عکس بود خونشون

و تنهایی ادامه دارد......
ما را در سایت و تنهایی ادامه دارد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bikaroalafa بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33