و تنهایی ادامه دارد...

متن مرتبط با « شجریان» در سایت و تنهایی ادامه دارد... نوشته شده است

خاله ربابه

  • بچه بودم خونه مادرجون  پنج سالم بیشتر نبود مادر جون ی چادر گل گلی از سر پارچه چادر خودش برام دوخته بود ته کوچه مادرجون میخورد به ی دیوار کاه گلی پشتش خونه باغ قدیمی بود درختای بلندی داش اونور تر ی کوچه میخورد ولی این خونه همچنان ادامه داش ی در کوچیک چوبی از اونا که پشتش ی پرده اس همیشه خدا هم بازه یادمه مادرجونم میگف چادرتو سرت کن برو از خاله ربابه تخم مرغ خونگی بگیر بگو نوه لیلام(مادرجونم) منم میرفتم سمت همون خونه درش باز بود میرفتم تو بلند میگفتم خاااااله یه خانم مهربون میگف بله میگفتم نوه لیلام ، اومدم تخم مرغ بگیرم میگف چه خانمی شدی چقد شبیه مامانتی! همینجور که تو سطل برام تخم مرغ میذاش میگف از قدیم ندیما نوه دختری مثه دختر خونواده بوده عصای دست مامانبزرگش بوده برای بابابزرگش ناز میکرده همه کارای خونه دستش بوده تو که تنها نوه دختری هستی اینجوری باش میگفتم باشه سطلو ازش میگرفتم و می دویدم ی بار یادمه تو خونه باغش پام رفت رو ی خار پشت خیلی ترسیدم و فرار کردم یادمه هر سال نزدیک عید سمنو میپخت یادمه هر سال گردو تو سمنوش تو ظرف من میفتاد یادمه هر سال من بودم که شانس اینو داشتم که آرزوم , ...ادامه مطلب

  • من ارگ بمم...

  • من ارگ بــمم ، خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟ یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟ هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار بایست بمیریم چه باشی چـه نباشی     +بیت اولشو خیلی دوس دارم در کل شعر قشنگیه! تو وب یکی از دوستان بود ببخشید کپی کردم، اگه دیدید    , ...ادامه مطلب

  • بارون میاد...

  • بهترین تجربه زندگیم بود امشب با بابام کلی زیر بارون راه رفتیم خیلی قشنگه بارون امشب خدایا شکرت, ...ادامه مطلب

  • آروم آروم...

  • آروم آروم اومد بارون شدیم عاشق زدیم بیرون اومد نم نم نشست شبنم رو موهامون رو موهامون ^__^ , ...ادامه مطلب

  • باران

  •     کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کندقطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر کندبشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را شاخه های خشک بی بار دعا را تر کندمثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها  شاید این باران که می بارد شما را تر کند ... , ...ادامه مطلب

  • آهنگ جدیدم

  • همینجوری یهویی گفتم بزنم به اون درش آهنگ عشقم مشقم بزارم امروزم زهرا تعریف کرد از آلبوم جدید محمد علیزاده گوش کردم همین آهنگ عشقم این روزا شو دوس داشتم همینو گذاشتم یکم هوا به کله تون بخوره حالت تهوع گرفتین بس که آروم آروم گوش دادین یا حامد همایون نگا کنین من چقد به فکر شمام... قدر نمیدونین!, ...ادامه مطلب

  • تعطیلیم فردا...

  • زنگ زدم خانم مردان فردا تعطیلیم سنجش هم دوشنبه هفته دیگه اس... خیلی خیالم راحت شد خیلی حداقل دغدغه نوشتن انشای مزخرف ندارم گرچه انشاهای من مزخرف نیس, ...ادامه مطلب

  • مکالمه...

  • برای زهرا مکالمه اس, ...ادامه مطلب

  • بالاخره میرسه...

  • گاهی حاضری سخت بگذره ولی بعدش بشینی لبخند بزنی به سختیا تموم میشه ، بالاخره روزای خوب منم میاد, ...ادامه مطلب

  • مثه الان...

  • میخاستم ننویسم بریزم تو خودم ولی... , ...ادامه مطلب

  • کوه شنی...

  •   ,تعبیر خواب کوه شنی ...ادامه مطلب

  • من بلد نیستم انشا عینی بنویسم

  • من انشای عینی نمیتونم بنویسم خدایا مریم کجایی بیا بگو چه گلی به سرم بگیرم دلم میخاد خودمو بزنم همه ناراحتیمم خالی کنم رو خودم از ظهر همه اش میپرم به سپیناز طفلک مطمئنم اگه بهش بگن دو تا گزینه داری یا تو یه خونه با ستایش باشی یا بری کارتون خواب شی میره کارتون خواب میشه به جان خودم خب صورت مسئله رو پاک نکنم یکی بیاد یاری کنه من اتشا عینی بنویسم انشاهای من همه اش ذهنیه برام مسخره اس عینی نوشتن,من بلد نیستم به انگلیسی,من بلد نیستم حرف بزنم,من بلد نیستم ...ادامه مطلب

  • دلم بد جور هوای بچگیامو کرده...

  • نمایشگاه کتاب بسیار عجیب خوشحالم کرده یاد بچگیام افتادم وقتایی که نمایشگاه کتاب فرهنگسرا بود و دستام پر بود از کتابای حسنی و داستانای مختلفش هر چی گذش کتابام بیشتر شد بعد چن سال دیگه کتاب حسنی نمیخوندم دایرة المعارفای مختلف خریدم کتابای مربوط به افسانه های ملل داستانای تخیلی در مورد غولا و هیولاها خوندم سه چهار تا دایرة المعارف خریدم و کلی تو تحقیقام کمکم کرد یادمه کتابای افسانه های مللم یکیش مربوط به افسانه های عاشقانه بود سه تا داستانشو خوندم بعدش مامانم ازم گرفتش گف هر موقع دبیرستانی شدی بهت میدم بقیه شو بخونی کلاس چهارم بودم کتابای شش جلدی افسانه هام فقط یه جلدش کم بود از اون روز آرزو کردم زود تر بزرگ شم تا اونو بخونم ولی هنوزم بهم ندادتش میگه درسات زیاده گذش رو آوردم به شعرای نو مثه سهراب سپهری و نیما یوشیج و کارو و... یه سری زندگینامه ها مثه ماری کوری مثه دخترم فرح رمانای خارجی البته اونارم از کتابخونه خاله ام قرض میکردمو همه شم نصفه نصفه خوندم به جز غرور تعصب بقیه اش مثه:  دیوید کاپرفیلد یا آنا کارنینا که ماشالا چند جلدیه قبلتراشم یادمه داستانای هانس کریستین آندرسن میخوندم امروز,دلم بد جور گرفته,دلم بد جوری گرفته,دلم بد جور شکسته,دلم بد جور شکست,دلم بد جوری هواتو کرده,دلم بد جوری شکست,دلم بد جوری شکسته,دلم بد جور هواتو کرده,دلم بد جور گرفته خدا,دلم بد جوري گرفته ...ادامه مطلب

  • نمایشگاه کتاب امروز...

  • نمایشگاه عااااالی بود خیلی خوب بود مخصوصا همون قسمت انتشارات آموت باشه امشب کار ندارم دوباره هم میرم البته باید با مامانم حرف بزنم بسیار خوشحال شدم که مامانم ناراحت نشد رمان خریدم گف خودت میفهمی چی مهمتره اگه واقعا درست برات مهم باشه درسو به رمان ترجیح میدی تو دختر خودمی بعله!!!! منم عین الاغی که بهش تیتاب داده باشن خر ذوق شدم(اصطلاحاته سحریه) هیچی دیگه رمان اتاق اولین رمانیه که به دست میگیرم چن صفحه بیشتر نخوندم رمان جالبیه ولی من دختر مامانمم دیگه الان ترجیح دادم فیزیک حل کنم باشه بعدا بخش اولشو تموم میکنم بخش اولش در مورد هدیه پنج سالگیه یه پسر بچه اس که تو همون اتاق حبس شده همراه با مادرش خیلی جالب بود همین چن صفحه ای که خوندم,نمایشگاه کتاب امروز ...ادامه مطلب

  • همینطوری یهویی متنش به دلم نشست...

  • بِهتَریـن دوست  اونیه کـه . . . اولیـن قَطــره اَشکِتـو میبیـنه دومیشــو پاک میکُنــه و سِومی رو تَبدیــل به خَنــده میـکُنـه . . . پَس بـه سَلـامتی بِهتَرین دوسـتـا . . . , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها